نویسنده: سید اصغر محمودآبادی*




 
اما آنان که به علی (ع) دل بسته بودند مردمی بودند که از شرایط دوران 25 سال گذشته ناراضی بودند. در میان این مردم، افرادی را که در زمره ی اشراف و یا سران اسلام باشند، نمی بینیم. مردمی که دل به علی (ع) بسته بودند مردمی ضعیف، بینوا و محرومیت کشیده بودند. آنان مردمی ستمدیده بودند که همه ی آرمانهای خویش را برای رسیدن به حقیقت در چهره ی علی (ع) می دیدند. آنان 25 سال سکوت را، هم بر خود تحمیل کرده بودند و هم بر آنها تحمیل شده بود. علی (ع) می دانست این مردم رنجور و خرد شده که اینک طرفدار او هستند با همه ی امید و آرزوهایشان به جانب او حرکت کرده اند، اما علی (ع) نیز این را نیک می دانست که این مردم، مرد عمل نیستند کما اینکه نبودند و تاریخ نیز نشان داد. هنگامی که علی (ع) به قصد کوفه از مدینه بیرون آمد - در حالی که چهار ماه از خلافت او می گذشت- تنها 700 مرد از میان هزاران مرد مدینه با او همراهی کردند. اینان به گفته ی علی (ع) مخلص له الدین بودند. بنابراین نمی توان به هیجانهای پس از مرگ عثمان اعتماد کرد. خود علی (ع) نیز این را می دانست. هنگامی که مردم از ایشان برای خلافت درخواست نمودند علی (ع) قبول نکرد چون مردم زمان خود را خوب می شناخت و وقتی اصرار آنان را دید در خود احساس مسؤولیت نمود. این مردم فقط مردم عادی بودند، بدون وابستگی به جریانهای اشرافی و تشکیلاتی. آنان مردمی ستمدیده و رنج برده بودند، سالها محکوم به سکوت شده و اینک سکوت را شکسته بودند. با این حال با چنین همراهی،‌ آنان با علی (ع)همدل نبودند. تغییرات و اصلاحات، فداکاری، گذشت و اخلاص می خواست و گذشته از آن باور به اصلاحات نیز از الزامات بود. آن مردم ستمدیده دوست داشتند وضع معیشتی شان درست شود. دست ظلم از سر آنان برداشته شود، اما ‌آنان فقط یک قدم برداشته بودند و انتظار داشتند بقیه ی قدمها را خلیفه ی منصوب ایشان بردارد. این در حالی بود که نیروهای مقتدر و مسلط گروه عثمانی- اموی با احساس خطر شدید از تغییرات سیاسی و اقتصادی آماده ی پرش از روی موانع خود بودند و تاریخ نشان داد که آنان تا چه حد برای از میان برداشتن موانع مصرّ و پایبند بودند.
جنگ جمل را نزدیکترین یاران و شخصیتهای منسوب به پیامبر (ص) به راه انداختند و جنگ صفین را که نتیجه ی جنگ جمل بود گروهی ایجاد کردند که از عدالت خلیفه ی وقت در هراس بودند و آنچه در جریان خوارج پیش آمد، کج فهمی از دین بود که بر حکومت علی (ع) فشار وارد می آورد آنگاه که علی (ع) بنا به خواست توده ها (1)، ناچار شد بر مسند خلافت پیامبر (ص) بنشیند (2)، به سرعت سرسختی های خود را با جریان حاکم بر سیاست و اقتصاد جامعه ی اسلامی نشان داد و در اینجا منظور از سرسختی، تقوایی است که در درون حضرت وجود داشت و هیچ گونه مانعی را نمی پذیرفت و هرگونه جریان انحرافی از مدار اسلامی را منتفی می دانست. در نتیجه علی (ع) در آرای خویش همواره تنها بود (3) و این تنهایی را ما امروز به مدد رهیابی به درون تاریخ به خوبی احساس می کنیم. به عبارت دیگر زمانی که علی (ع) قدرت را در مدینه در دست می گیرد در اولین تصمیم گیریهای سیاسی خویش، والیان زمان عثمان را عزل می نماید و شخصیتهای مورد اعتماد خود را تعیین می نماید.(4) این کار به نظر ساده می رسد. خلیفه ای با آرای تازه بر مسند قدرت نشسته است و کارگزاران خلیفه ی قبلی را نمی پذیرد و تمرد در برابر دستور او معنی ندارد، اما در سرزمینهای وسیع اسلامی از مصر تا مداین و از مداین تا خراسان بزرگ، عزل حکمرانان عثمانی، به ویژه که از بنی امیه هستند و از سرسپردگان و غارتگران این دودمان، کاری بسیار دشوار است و امروز هم ما سنگینی آن را با همه ی تنهایی علی (ع) درک می نماییم. در چنین زمانی که خلیفه ی وقت دست به اصلاحات سیاسی می زند، مغیرة بن شعبه، به نزد علی (ع) می رود و به خلیفه ی مسلمین توصیه می نماید که: « بهتر است از عزل امرای عثمانی خودداری نمایید»(5) مسلماً این نصیحت از روی پاکدامنی نبود و بی گمان مغیرة بن شعبه از دیدگاه علی (ع) شناخته شده بود و خلیفه می دانست اگر مغیره چیزی بگوید بیشتر به خاطر مصالح خاص است تا منافع عام. علی (ع) در جواب مغیره با کمال شجاعت می گوید: « به هیچ وجه چنین طرحی را نخواهم پذیرفت و تمام شخصیتهایی که عثمان بر امر ولایت مسلمین نهاده بود باید برکنار شوند و جوابگو باشند». بنابراین مسأله دوگانه است. امرای عهد عثمانی باید برکنار شوند و به خلیفه ی جدید نیز پاسخگو باشند. بدین ترتیب اگر فقط مورد برکناری مطرح بود احتمال آنکه بسیاری از امرای عثمان بی سر و صدا از کار کنار می رفتند زیاد بود، اما موضوع زمانی مشکل شد که خلیفه از آنان حساب گذشته را می خواست و اینکه تقریباً همه ی والیان عثمانی از پاسخگویی درباره ی دوران حاکمیتشان خودداری می نمودند، بیشتر، عدم رضایت آنان از حکومت علی (ع) نبود،‌ بلکه از ترس عقوبت و جوابگویی به اعمال و رفتار آنان در برابر حاکمیت جدید اسلامی بود. به روشنی می توان دریافت که قدرت سیاسی حزب طلقا که از زمان عثمان آغاز گردیده بود در یک تجمع تازه به یک جریان نظامی و فراگیر در برابر حکومت و خلافت علی (ع) قرار می گیرد. اینان کسانی هستند که بیت المال مسلمین را غارت کرده بودند، از موقعیتهای سیاسی خویش سوءاستفاده نموده و در امر فساد اجتماعی شرکت داشتند. اینها که در یک طیف جمع شدند و به طور عام از بنی امیه و از کارگزاران عصر عثمان بودند، بعدها در شاخه ی نظامی خویش علیه خلافت اسلامی مجتمع گردیده و به تعبیر زیبای علی (ع) نام قاسطین گرفتند. اینان کسانی بودند که در اشرافیت قبیله ای خویش گم گشته بودند و هرگز با علی (ع) که تقوای زبانزد او، تنهاترش ساخته بود در یک فضا قرار نمی گرفتند. گذشته از این مورد، اینک اختلاف عمیق تری بین سران قدرت در حرمین شریفین با گروه شیعیان علی (ع) بروز نموده بود. این گروه به تأکید می گفتند که: « خدا و پیامبر (ص) از آغاز کار، علی (ع) را تنها خلیفه ی شرعی معین کرده اند و خلیفه های سه گانه به خدعه وی را از مقام قانونی و شرعی اش دور داشته اند.»(6) براین اساس و این بینش خلافت در خاندان پیامبر (ص) به صورت موروثی جریان می یافت و علی (ع) نماینده ی «اهل نص و یقین» به شمار می آمد. اینک به نظر طبیعی می آمد که همه ی احزاب سیاسی با علی (ع) و یاران او (شیعیان) که طرفدار نص و خلافت موروثی بودند از در دشمنی درآیند. در شام حزب اموی طلقا به بهانه ی خونخواهی عثمان با علی (ع) به دشمنی برخاست و در مدینه دو رقیب معتبر علی (ع) طلحه و زبیر با وجود بیعت نخستین خود با خلیفه ی جدید از در مخالفت درآمدند و از قبول خلافت علی (ع) سرباز زدند (7) احتمال اینکه بیعت اولیه ی این دو یارِ سابق پیامبر اسلام (ص) با علی (ع) از سر اضطرار و ناچاری بوده است، نیز می رود.(8) تواریخ متعدد اسلامی موضوع پیمان بستن دو شیخ مشهور اسلام-زبیر و طلحه- با علی (ع) و شکستن آن و آنگاه همراهی با عایشه- که خود از منتقدین سرسخت حکومت عثمان بود و سرانجام کودتای جمل را به دفعات شرح داده اند. بی گمان شرح ماجرا با انگیزه ها و اهداف آن تفاوت دارد. در مطالعه ی تاریخ اسلام، به آنچه پس از رحلت پیامبر (ص) رخ داده است تا حدودی آگاه هستیم. در این بخش از تاریخ- مراد دوران اولیه ی حکومت علی (ع) است- ما از راویان اسلامی شرح ماجرای طلحه و زبیر و همکاری عایشه با آنان را می شنویم و پس از آن آنچه رخ داده از تسخیر بصره به دست آنان تا ایجاد جنگ جمل و نتیجه ی نهایی آن نیز آگاه هستیم. آنچه امروز مهم است شناسایی انگیزه های آن رفتارها و اهداف آن حرکات سیاسی می باشد. ماجرا پس از خلافت علی (ع) که اول محرم 36هـ. می باشد شروع می شود و منجر به ایجاد جریان ناکثین می گردد. علی (ع) این گروه را ناکثین خوانده است و مراد از آن کسانی هستند که در آغاز پیمانی را منعقد ساخته و سپس آن را برای مصالحی می شکنند. این دو شیخ قریشی، پس از بیعت با خلیفه ی چهارم، به طور ناگهانی از مدینه خارج نمی شوند و به صورت بسیار غیرمترقبه هم با عایشه برخورد نمی کنند. صورت مسأله ساده است، اما طوفان جمل در پیش است و جنگ اهل القبله، بصره محل مناسبی برای توطئه و کودتا بود. پیش از حضور سه یار سیاسی در بصره، عبدالله بن عامر خزانه ی آن شهر را ربود و پس از آن به مکه رفت و پیشنهاد حرکت به سوی بصره را به ناکثین داد و آنگاه به شام گریخت و به نزد معاویه رفت و عثمان بن حنیف از جانب خلیفه ی جدید بر آن شهر، ‌حکومتی، متزلزل داشت- فراموش نشود بصره عثمانی است- بنابراین برای خونخواهان عثمان- جریانی که عایشه پدید آورده بود تا در پناه آن بتواند افکار ضعیف و عناصر عاصی را تحریک نماید- جایگاه مناسبی بود. آنگاه که ماجرای برخورد با عثمان بن حنیف و اخراج او از بصره پدید می آید این شهر در اختیار گروه ناکثین - به تعبیر علی (ع)- قرار می گیرد. اما چرا این گروه تشکیل شد؟ تواریخ اسلامی سعی می کنند در مورد تشکیل حزب ناکثین هماهنگ باشند و نتیجه آنکه اخبار مشابهی به دست می دهند. به عبارت دیگر آنچه نوشته شده از روی یکدیگر نگاشته شده است. دینوری، یعقوبی، طبری مورخان قرن سوم هـ و مسعودی در قرن چهارم- تقریباً مواد مشابهی را به تاریخ تقدیم می دارند. اینها نشان دهنده ی این واقعیت است که یک جریان خاص بر تاریخ حاکمیت داشته است و سعی بر این بوده است آنچه را که رخ داده است به صورتی کوتاه، فشرده و برخی را نیز بلند و مطول بنویسند، اما نتیجه همان چیزی است که پیش تر گذشت. به نظر می رسد بخشی از تاریخ این دوره نوشته شده و برخی نوشته نشده است. حال آنچه نوشته شده تا چه حد حقیقت است؟ و آنچه نوشته نشده است تا چه حد می توانسته حقیقت باشد و چرا نوشته نشده است؟ بنابراین ما همه ی این اتفاقات را نمی توانیم در تاریخ بیابیم. چرا؟ تاریخ نگاری رسمی اسلامی از اواخر قرن اول هجری شکل گرفته بود و در قرن بعد گسترش یافت و در قرن سوم به تکامل رسید - منظور این است که بزرگترین مورخان در این عهد هستند و بهترین تاریخ ها در عصر عباسی و به ویژه در قرون سوم و چهارم هجری نگاشته می شود- این دوره ی پرتلاطم را خلافت عباسی در اختیار دارد و بنی عباس اصولاً نسبت به علی (ع) حساسیت دارند و این حساسیت را بارها از خود نشان می دهند. حتی حساسیت های بنی عباس گاهی بیشتر از موارد مشابه آن در عصر بنی امیه است (9). دوران بنی عباس به لحاظ زمانی بیش از پنج برابر زمان بنی امیه است و چون این دوران عصر انقلاب تشیع است کینه ی عباسیان به علی (ع) و خاندان او به مراتب عمیق تر از عصر امویان می باشد (10). به عبارت دیگر این زمان طولانی تأثیر مخرب خود را نسبت به شیعیان علی (ع) باقی نهاده بود. پس همه ی تاریخ به سود علی (ع) نیست. اینکه ما مطالعه می کنیم تا بدانیم چه گذشته است و اینکه احساس غمناک، همراه با علی (ع) داریم از این جهت است که آنانی که پس از ایشان حکومت را قبضه کردند و به نام خلافت اسلامی بر مسند پیامبرخدا (ص) تکیه زدند- به صورت مشترک بین بنی امیه و بنی عباس تا نیمه ی قرن هفتم هجری- همه از احساس دشمنی با علی (ع) و شیعیان او لبریز بودند. آنگاه که طلحه و زبیر به نزد علی (ع) می آیند و با حضرت صحبت می کنند به نظر می رسد اصولاً بیعتی در کار نبوده است، بلکه نتیجه ی کار نشان می دهد که حضور آنان در نزد علی (ع)بیشتر جنبه ی اعتراض دارد و صحبت بر این است که ما هر سه عضو شورای عمربن خطاب بوده ایم و چون عضو این شورا بوده ایم لذا بین ما برتری وجود ندارد. یعنی همان قدر که شما مهم هستید ما هم هستیم یا همان قدر شما سهم دارید که ما سهیم هستیم. بنابراین پیشنهادی که به شما می کنیم تشریک در قدرت است نه بیعت (11). ممکن است این جملات در تاریخ نویسی اسلامی نیامده باشد و این به دلیل واژگونی بخشی از تاریخ نگاری اسلامی است که سعی می کند حقیقت را به شکل دیگری بیان نماید. کسانی که تاریخ را نوشته اند یا نوادگان زبیر بوده اند یا هواداران طلحه و بنی تمیم و بنی عدی و بنی امیه و بنی عباس و این امر بر مشکل تاریخ نگاری این عصر می افزاید. به واقع آنچه دو شیخ قریشی به علی (ع) پیشنهاد نمودند موضوع تشریک در قدرت سیاسی و معنوی است که مطلقاً پذیرفتنی نیست. معنای این سخن این است که خلافت اسلامی تجزیه شود و بخشی از آن را علی (ع) و قسمتی را زبیر و گوشه ای را طلحه در اختیار بگیرند و این میراث بزرگ را که با تلاش مجاهدان صدر به دست آمده بود تجزیه نمایند. از این بحث دو نکته روشن می گردد. نکته ی اول انکار حاکمیت علی (ع) است که از سوی پیامبراسلام (ص) به مقام امامت منصوب شده بود، به وسیله ی طلحه و زبیر، اینان خود را عضو شورای عمربن خطاب محسوب می داشتند و آن را حقی برای خود می دانستند. در زمان تعیین خلافت در شورای عمربن خطاب طلحه و زبیر به دلایلی خود را کنار کشیدند و نکته ی دوم ادعای آنان است. آنگاه که طلحه و زبیر تصمیم به عصیان گرفتند و شهر مکه را مناسبترین محل برای چنین عملی در نظر گرفتند و در مسیر خود با عایشه که از مکه بازمی گشت رو به رو شدند و زمانی که توطئه به ثمر رسید و هر سه نفر به امید یافتن یارانی عازم عراق شدند، خلیفه نیرویی برای دستگیری ایشان اعزام داشت، ولی این نیرو زمانی به عراق رسید که توطئه گران بصره را به تصرف درآورده بودند.(12) بی گمان خونخواهی عثمان پوششی بود برای رسیدن به منافع شخصی و سرنگونی حاکمیت علی (ع) که در این راه آنان آتش نخستین جنگ خانگی را در سرزمینی اسلامی شعله ور ساختند. بنابراین بحث، بحث تجزیه است. در واقع این دو نفر بیعتی را نشکستند، یعنی بیعتی نکرده بودند که بشکنند. از همان آغاز قصد ایشان ایجاد تفرقه در ارکان نظام اسلامی بود و بی گمان اگر علی (ع) با ایشان کنار می آمد ناچار می شد با معاویه نیز کنار آید و در نتیجه جنگ جمل و آنگاه واقعه ی صفین نیز پیش نمی آمد، اما جهان اسلام به تجزیه و تفرقه کشانده می شد. در بصره نیز آنان بحث از خونخواهی عثمان می کنند و خلافت انتخابی علی (ع) را تهدید می نمایند. در نمازهای جمعه اسمی از خلیفه ی وقت نمی برند و بدین گونه بخش بزرگی از خلافت اسلامی را تجزیه می نمایند. پس از درگیری خونینی که رخ داد، زبیر و طلحه کشته شدند و عایشه با احترام به مدینه بازگشت داده شد و « بدین سان اولین و نه آخرین تصادمی که در آن مسلمانان با مسلمانان درآویختند»(13) به پایان رسید، ولی جنگ های خاندانی که گاه به گاه درخت بارور اسلام را به لرزه می افکند آغاز شده بود.
جنگ جمل عملاً تشکل پیمان شکنان علیه خلافت رسمی و قانونی اسلام بود. این پیمان شکنی،‌ شکستن وحدت و اصول اسلام بود. نه مبارزه مستقیم با علی (ع)، بلکه عملی بود برای تجزیه ی دنیای اسلام و در نتیجه به طور طبیعی ‌آنان با شخص خلیفه برخورد می کردند (14). اما آینده نشان داد که شب تاریخ آبستن فتنه است. جنگ جمل جنگی بود که واقعاً به سود اسلام نبود و اگرچه امیرالمؤمنین علی (ع) به ناگزیر و از روی اضطرار به روی مردمی شمشیر کشید که فریب خورده بودند و نتیجه ی جنگ نیز برای او موفقیت به همراه داشت ولی این پیروزی تأسف بار بود،‌ هم به لحاظ کشته شدن بسیاری از مسلمین و هم به لحاظ نتایج آن. پس از نبرد جمل ساختار حزب ناکثین متلاشی شد، اما بقایای حزب، جذب دو جریان شدند. بخشی از آنان حزب جدیدی به نام حزب قاعدین تشکیل دادند و بقایای آنان به حزب طلقا به رهبری معاویه پیوستند که در مقابل چنین عملی به آنان پول و مقام داده می شد. اینک در مقابل خلیفه ی برحق دو جریان ناموافق قرار گرفته است. حزب قاسطین که حزبی بود قدرتمند و دنیاطلب که همه چیز را برای منافع شخصی و طبقاتی خویش می خواست در رأس آن حزب، معاویه بن ابی سفیان قرار گرفته است و شخصیت های بسیار باهوش و فرصت طلبی همچون عمروبن عاص، مغیرة بن شعبه، زیاد بن ابیه و.. در آن به توطئه مشغول بودند و گروه دوم حزب قاعدین بود که در آن برخی از صحابه ی پیامبر (ص) حضور داشتند از جمله سعدبن ابی وقاص، محمد بن مسلمه انصاری، سعید بن عاص، عبدالله بن عمر و... این گروه سعی می نمود در وضعیت نظامی موجود، موقعیت خود را با استفاده از روش محافظه کارانه حفظ نماید. به عبارت بهتر در آن شرایط، آنان مترصد بودند که کدام گروه پیروز می شود تا به آن بپیوندند و به پیروی از چنین روشی از هرگونه حرکتی در جهت این و آن خودداری می نمودند و نتیجه ی فوری چنین رکودی تقویت جبهه ی معاویه بن ابی سفیان می باشد.
به روشنی معلوم است که علی (ع) در مقابل چنین جبهه گیری های نظامی و ریاکارانه ای کاملاً تنهاست و این تنهایی را نیز تاریخ حس می کند. علی (ع) می گوید: « آنقدر تنها هستم که اگر کوهها هم به یاری من بیایند، فرو می ریزند.»(15) یعنی احساس ناامیدی می کند و غمگین است از اینکه چرا مردم راه حق را از باطل تشخیص نمی دهند. بیشتر مضامین نهج البلاغه سرشار از این شکایت ها و دلتنگی هاست. شیخ مفید در کتاب الجمل این تنهایی را در قالب کلماتی جاودان به تصویر کشیده است.« و جعل کل من ینحا زعن امیرالمؤمنین» هرکسی خود را از امام کنار می کشید « حسداً و بغضاً» زیرا نسبت به ایشان کینه و حسادت داشتند. (16) علی (ع) آنگاه که با جریان رکود قاعدین رو به رو می شود درباره ی آنان می گوید:« خدلوا الحق و لم ینصرو الباطل» اینها حق را رها کردند ولی باطل را یاری ننمودند. این گروه اگر به راه حق می رفتند بی گمان علی (ع) از شخصیت دینی و سیاسی و سابقه ی نیک برخی از آنان سود می برد و آنان را در مشاغل مختلف به کار می گرفت. افرادی همچون؛ سعدبن ابی وقاص (17)، عبدالله بن عمر، قدامة بن مظعون، عبدالله بن سلام، کعب بن مالک، حسان بن ثابت، محمد بن مسلمه، ‌زید بن ثابت، نعمان بن بشیر انصاری، مسلمة بن خالد.(18) به نظر علی (ع) این درست بود که این گروه حق را یاری ننمودند و به باطل ( ‌منظور حزب طلقا و طرفداران آنان) جذب نشدند، اما همین افراد که در دوران گذشته- زمان سه خلیفه ی اول- دستی در کارها داشتند با کناره گیری از حکومت علی (ع) و عدم همکاری با ایشان،‌ در عمل به سود حزب معاویه رفتار کردند و در حالی که معاویه با مردانی سیاست باز و با نفوذ به طرح نقشه های براندازی خلافت اسلامی و ایجاد مقدمه ی جنگ صفین اشتغال داشت (19) علی (ع) با مردانی معدود اما مخلص در کوفه تنها مانده بود.
در شروع جنگ صفین که بر امیرالمؤمنین علی (ع) تحمیل شد، ایشان در موقعیتی قرار گرفت که قبلاً در مقابله با جناح سیاسی و تجزیه گر طلحه، زبیر و عایشه قرار گرفته بود و به طور طبیعی می بایست با مدعیان جدید به همان مقابله ای بپردازد که در نبرد جمل ناچار به انجام آن شده بود، یعنی جنگ دوم با اهل القبله، به عبارت دیگر معاویه خلیفه را مجبور می کند که وارد جنگ مهیب دیگری گردد یا آنکه در مقابل او تمکین نماید و به سخن دیگر معامله کند و بخش غربی فتوح اسلامی را به فرزندان ابوسفیان و هند واگذارد. این فشاری بود که حزب قاسطین و هواداران آنان- کسانی که رسماً به حزب آنان پیوسته بودند با بقایای جمل و کسانی که با مهر سکوت منتظر نتایج هماوردی بودند - بر حکومت علی (ع) وارد می ساختند و چون خلیفه اهل تمکین و معامله ی سیاسی بر سر اقتدار و وحدت اسلامی نبود ناچار می گردید جنگ را انتخاب کند و در این صورت اگر پیروز می شد - که احتمال آن با وجود دسته بندی های سیاسی بسیار کم بود- می بایست با بقایای فتنه ها مبارزه کند که این کار به سختی و صعوبت کار ایشان می افزود و اگر شکست می خورد، معاویه پیروز می شد و مردی که در اصالت و اعتبار اسلامی او و خاندانش تردید بود بر سرنوشت مسلمین تفوق می یافت و بزرگترین شخصیت اسلامی، یار وفادار پیامبر (ص)، سردار دلاور بدر، احد، خندق و حنین به شکستی همیشگی محکوم می گردید و این طرحی بود که معاویه و یارانش برای محو حیثیت و اعتبار علی (ع) در انداخته بودند تا چه نتیجه دهد. پیش از شروع جنگ، نامه های زیادی بین علی (ع) و معاویه رد و بدل شد. در یکی از نامه ها علی (ع) به رأی مهاجر و انصار به او که در مدینه و پس از قتل عثمان عنوان شده بود احتجاج دارد و می نویسد:«... اگرچه آن روز که مهاجر و انصار در مدینه با من بیعت نمودند، او غایب بود و مقام به شام داشت، در هر حال بیعت او بر من لازم است، به موجب آنکه جماعتی که با ابوبکر و عمر بیعت کرده بودند بر امامت و خلافت من متفق شدند و همگان بر طوع و رغبت با من بیعت کردند و چون حاضر را مجال اختیار نبود، غایب را محل اعتراض نباشد..» (20) می بینیم علی (ع) در این نامه به حقوق خاندانی خود و نص پیامبر اشاره ندارد و سعی دارد معاویه را از طریق قانونی یعنی همان راهی که سه خلیفه ی اول به قدرت رسیده بودند وادار به اطاعت سازد که البته با توجه به توطئه های ریشه دار و برانداز، چنین دلایلی از دیدگاه معاویه و یاران او مطلوب و مؤثر نبود. (21) اشاره به دو مورد، حجتی که علی (ع) خطاب به معاویه داشت و آنها را ابن اعثم و ابن مزاحم آورده اند نشان دهنده ی عمق فاجعه ای است که در نتیجه ی شروع جنگ با معاویه نصیب مسلمین و اسلام می گردید. با این وجود علی (ع) به اجبار دست به جنگی زد که هرگز به شروع آن علاقه نداشت و همان گونه که می دانیم پایان آن هم در آستانه ی پیروزی با بی رغبتی و عدم تمایل ایشان و به شکلی کاملاً غیرقابل پیش بینی به بن بستی رسید که نتیجه ی آن فتنه ی حاکمیت و ایجاد نطفه ی خوارج بود. در نبرد صفین و در لحظاتی که امید زیادی به پیروزی بر سپاه معاویه می رفت به یکباره نابغه ی عرب- عمروبن عاص- با پیشنهادی شگفت آور پیروزی علی (ع) را دچار وقفه و آنگاه تردید و سپس عصیان نمود. قرار دادن قرآن ها بر سر نیزه در آن هنگامه با وجود خطاهای انسانی و ترفندهای سیاسی نقطه ی ابهامی را در مورد سرنوشت جنگ و رهبران آن در دل برخی از کسانی که در سپاه علی (ع) بودند پدیدار ساخت و آنان که نیروی ایمان به حق در درونشان ضعیف بود و یا افرادی مانند اشعث بن قیس که منافقانه نصایحی را به علی (ع) می نمود که به ظاهر شیرین بود، اما از درونی تلخ و قلبی سخت برخاسته بود (22) مردّد شدند.
نظریه ی عمروبن عاص به سود معاویه و به ضرر سپاه علی (ع) باعث توقف جنگ در آستانه ی پیروزی قریب الوقوع آنان بر نیروی معاویه شد. بی گمان آنان که در سپاه علی (ع) این نظریه را پذیرفتند یا ناآگاه بودند و یا آگاهانه جنگی که سرنوشت اسلام را تغییر می داد در بهترین شرایط آن متوقف نمودند و در این نقطه از تاریخ خطرناکترین نیروی مخالف با علی (ع)- حزب مارقین یا خوارج- متولد می شود. آنان با شعار ( لا حکم الا لله) به تعبیر زیبای علی (ع) «حقی را می گفتند ولی باطلی را می طلبیدند». اینها آن چنان ناآگاه بودند که در بهترین شرایط، جنگ را متوقف کردند و بدترین شرایط را برای علی (ع) و یاران او فراهم ساختند. بسیاری از ایشان منظور واقعی سرکردگان خود را نمی دانستند و تنها در مسیر آنان قدم می نهادند و آلت اجرای فرامین آنان بودند. این در حالی بود که در لشکر علی (ع) مردانی بودند که واقعاً با دل و جان در رکاب او می جنگیدند، اما فتنه ی خوارج به آنان فرصت پیشروی بیشتری نداد (23). پس از نبرد صفین علی (ع) در برابر دو جریان ناموافق قرار می گیرد. معاویه که تا چندی پیش، تنها یک امیر عاصی بود و خود را خونخواه عثمان، خلیفه ی مقتول به شمار می آورد، اینک پس از ماجرای حکمیت در (دومة الجندل) خود را خلیفه ی اسلام به حساب می آورد. کسی که تا دیروز التماس می کند که علی (ع) تنها او را به امارت شام برقرار سازد حال به دشمنی نیرومند مبدل شده است و اعتقاد داشت حکومت باید در دست قوی ترین مرد باشد و آن کس علی (ع) نیست، زیرا در درون او شکاف افتاده است. جریان دوم، حزب خطرناک مارقین (خوارج) است. آنان از درون لشکر علی (ع) خارج شدند و او را به علت عدم توبه، کافر قلمداد می نمودند و این موضوع اخیر به سود معاویه تمام می گردد (24). در این زمان است که معاویه دستور می دهد نیروهای او از شمال و جنوب به مرزهای خلافت اسلامی حملات ایذایی نمایند. جنایاتی که اتباع معاویه در یمن انجام دادند موجب وحشت مردم شد و معاویه نیز می خواست با ایجاد چنین فضایی از ابهت و حیثیت حاکمیت علی (ع) بکاهد و قدر ایشان را نازل نماید. علی (ع) گرفتار جنگ داخلی است. خوارج از داخل دست به ترورهای وحشت آور می زدند و یاران معاویه مرزها را تهدید می نمودند. واقعاً معاویه و رهبران خوارج تا چه حد در خط هم بوده اند؟ آیا بین آنان ارتباطاتی وجود داشته است؟ نوع این ارتباطات چگونه بوده است؟
امیرمؤمنان بین فشار دو نیرو- خوارج و قاسطین- در ابتدا دست به عملیاتی علیه خوارج می زند. او ابتدا با آنها به صحبت می نشیند و حقوق آنان را تا زمانی که علیه حکومت رسمی و اسلامی دست به تعرض نزده اند محترم می شمارد. با این حال به ناچار با خوارج به جنگ می پردازد و نهروان آخرین نقطه ای است که بخش عمده ی خوارج از میان می روند. معاویه در شام شادی خود را پنهان نمی کند و می داند خوارج نیروی داخلی قدرتمندی هستند که با وجود داشتن افکار افراطی می توانند حکومت علی را به لرزه افکنند و برای او مشکلات عمده ای را فراهم سازند و ضمناً می داند تا علی (ع) مشکل خوارج را دارد از پرداختن به او احتراز می کند. در این زمان است که دستگاههای فرهنگی معاویه- همراه با ترور- شروع به جعل احادیث می نمایند و به مردم نوید می دهند در صورتی که به معاویه بپیوندند بی گمان امنیت آنان تضمین خواهد شد. (25) در چنین فضایی و پس از نبرد نهروان و زمانی که علی (ع) قصد لشکرکشی مجدد علیه شام را داشت خوارج به قصد قتل ایشان به توطئه می پردازند و سرانجام در سحرگاه نوزدهم ماه مبارک رمضان سال 40 هـ مولای متقیان به دست ناجوانمردی با شمشیر زهرآلود به شهادت می رسد. با شهادت علی (ع) امویان به قدرت رسیدند و دوران سختی را علیه مصالح مسلمین آغاز کردند. حاکمیت اموی نوعی مالکیت عربی تمام عیار بود که در آن برتری نژادی و خاندانی بر مصالح اسلام و مسلمین ارجح بود و با وجود آنکه این حاکمیت به شکل فراگیری سعی در وحدت داشت، اما تناقض های درونی و شکننده ی آنان آغازی بود بر تجزیه ی اسلامی جهان اسلام. وحدت امویان در سایه ی شمشیر و تزویر توانست کمتر از قرنی دوام یابد و تجزیه ی اسلامی- آنچه که علی (ع) از آن گریز داشت در زمان عباسیان به طور عملی رخ داد.
تلاش حضرت علی (ع) برای جلوگیری از تجزیه ی جهان اسلام چنان بود که تمام همت خویش را بر سر آن گذاشت. در عصر عباسیان که پس از دوره ی فشار اموی پدید آمد تجزیه ی رقت باری آغاز شد، اسلام یکپارچگی خود را از دست داد. عباسیان در بغداد محکوم پاسداران ترک خود بودند و شرق خلافت را ایرانیان به عهده داشتند و در غرب آن شیعیان فاطمی و در اسپانیای اسلامی امویان به حکومت نشسته بودند.(26)

نتیجه

دوران بسیار دشوار زندگی علی (ع) که به گمان شیعیان زندگانی مقدسی است- از زمان پیوستن به آیین الهی اسلام و قبول رسالت نبی مکرم اسلام تا پایان عمر یک زندگی قابل توجه و در عین حال موجهی است. بی گمان شخصیت نیرومند و راستین این مرد بزرگ در همه ی مراحل تحولات اولیه ی اسلام، اثرگذار و تعیین کننده بوده است. آنگاه که پیامبر (ص) از دنیا می رود، شرایطی فراهم می شود که این چهره ی قوی، استوار و باایمان برای زمانی طولانی از مسیر سیاست و مدیریت اسلامی کنار نهاده می شود. بحث بر سر این است که چرا چنین اتفاقی می افتد؟ نگاههای متفاوت که به این مسأله افکنده شده است- علی رغم کوتاهی مقاله- تا حد امکان بررسی شد. با وجود این علی (ع) شخصیت متفاوتی است و این تفاوت او را تنها می سازد. فصاحت، شجاعت در گفتار و کردار و شیفتگی به عدالت و انسان دوستی او صفات بارز و مشخصی است که جامعه ی آن روزگار نمی فهمید و یا به آن علاقه مند نبود. این نقاط قوت، مطلوب زمانه ی علی (ع) نبود، زیرا او را نمی شناختند و آنان که او را می شناختند درکش نمی کردند. در دوران 25 ساله پس از پیامبراسلام (ص) سعی شد علی (ع) فراموش شود. نسل بعد او را نمی شناخت و آنگاه که به صحنه ی سیاست کشانده شد هدف ادراج توطئه و هتک دستگاه معاویه و یارانش گردید. فشاری که علی (ع) در دوران کوتاه حکومت خود تحمل نمود برای هیچ کدام از خلفای قبلی و بسیاری از امرای بعدی اسلامی پیش نیامد. مشکلات درونی به او فرصتی نداد تا آرمان عدالت طلبی و یکسان نگری خود را آن چنان که تمایل داشت به مرحله ی اجرا درآورد. به واقع فشاری که علی (ع) تحمل نمود تنها در برابر شخصیت نیرومند، متقی و شگفت آور او قابل بررسی است.
توجه به عدالت، دقت و تعمق او در برابر مسائل انسانی مسلمین و غیرمسلمین و علاقه به حفظ وحدت اسلامی در برابر روحیه ی تجزیه طلبی عده ای از سران اسلام شرایط سختی را برای او فراهم ساخت. او تا آخرین نفس برای جلوگیری از بی عدالتی و تجزیه طلبی مبارزه کرد، اما خود قربانی بی عدالتی و تجزیه شد و سرانجام به دست کسانی که از دین تفسیر خودخواهانه داشتند شربت شهادت نوشید. علی به راستی والاترین قربانی تاریخ اسلام در راه اجرای عدالت و برابری بود. دشمنی بی دلیل خوارج با او باعث شادی دشمنانش شد، ولی با رفتنش چراغ عدالت برای دیرزمانی خاموش گردید.

پی‌نوشت‌ها:

* عضو هیأت علمی گروه تاریخ دانشگاه اصفهان
1. در زمان بیعت مسلمین با علی (ع) او برجسته ترین فرد از اصحاب پیامبر (ص) بود که به خلافت برگزیده شد و تقریباً همه ی سران مدینه با او بیعت نمودند. ن.ک. هولت- لمبتون، تاریخ اسلام و پژوهش کمبریج، ترجمه ی احمد آرام، امیرکبیر، تهران، 1377، ص 117.
2. خطبه ی شقشقیه، نهج البلاغه و شرح ابن ابی الحدید در این باب.
3. « هیچ رنجی بالاتر از آن نیست که انسان بخواهد در میان گروهی دروغگو و سیاهکار همیشه راست بگوید و راست باشد.»ن.ک اسکاروایلد: سالومه، ص 130، ترجمه ی فارسی.
4. یعقوبی، تاریخ یعقوبی،‌ج2، ص 154 و نیز مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص 364.
5. ابوحنیفه دینوری، اخبارالطول، ص 158 ترجمه ی فارسی.
6. فیلیپ خلیل حتی، تاریخ عرب، ترجمه ی پاینده، نشر آگاه، تهران 1366، ص 230.
7. فیلیپ خلیل حتی، تاریخ عرب، ‌ص 231.
8. عبدالحسین زرین کوب، بامداد اسلام، امیرکبیر، تهران، 1356، ص 106. مقایسه شود با تاریخ اسلام، پژوهش کمبریج، ص 117.
9. خلافت عباسیان نیز یک نوع سلطنت موروثی بیش نبود جز آنکه در اوایل حال، تخت آنان بر دوش موالی بود نه اعراب و مرکز آن نیز در عراق بود، شهری عظیم در حوالی پایتخت قدیم ساسانیان یعنی شهر بغداد. ن.ک عبدالحسین زرین کوب، بامداد اسلام، ص 15- مقایسه شود با طبری، ج2،‌ ص 1953 و دینوری، ص 359.
10.دوران اموی از سال 40 تا 132 هجرت و عصر عباسیان از سال 132 تا 656 هجرت بوده است.
11. یعقوبی اشاره ای صریح در این رابطه دارد می نویسد: آنان (دو شیخ قریش) نزد علی (ع) آمدند و از ایشان خواستند که آنها را در قدرت شریک سازد. ن.ک یعقوبی، جلد دوم، ص 77. آیا نمی توان تشخیص داد که نظر آن دو نفر بیشتر تجزیه ی خلافت است تا گرفتن منصب از امام علی (ع).
12. تاریخ اسلام، پژوهش کمبریج، ص 117.
13. فیلیپ خلیل حتی، تاریخ عرب، ص 231.
14. در اینجا نکته ی دیگری نیز می توان افزود و با آن گرفتاری و مشکلات علی (ع) را بیشتر دریافت. اشرافیت عرب که در فتوح شرکت کرده بودند به صورت یک دسته ی حاکمه ی اشرافی و دارای حقوق و امتیازات خاص درآمده بودند به هیچ وجه حاضر نبودند موالی را در حقوق و امتیازات خود شرکت دهند. ن. ک دانیل دنت، مالیات سرانه و تأثیر آن در گرایش به اسلام، ص 72.
15. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج11، ص 198 به بعد.
16. شیخ مفید الجمل (قم)، مکتبه الداوری- بدون تاریخ، ص 120.
17. نصر بن مزاحم نقری، پیکار صفین،‌ ص 746.
18. دو نفر از یازده صحابی نام برده شده به حزب طلقا پیوستند و آنان عبارت بودند از نعمان بن بشیر و مسلمة بن خالد.
19. «معاویه سیاستمدار بسیار محیّل اموی، دنیای اسلام را محکوم به یک جنگ داخلی عربی کرد تا در آن میان بتواند با تردستی میراث سیاسی پیامبراسلام (ص) را با عنوان کردن عدم صلاحیت داماد و پسرعم او برباید.».
20. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ترجمه ی محمد بن احمد مستوفی هروی، نشر علمی و فرهنگی،‌تهران، 1374، ص 448.
21. علی (ع) برای اجتناب از جنگ با معاویه علاوه بر نصایح و احتجاجات فراوان خطاب به معاویه به بخشی از تاریخ صدر اسلام پس از وفات پیامبر (ص) اشاره دارد و می نویسد: « پدر تو، پس از خلافت ابوبکر به نزد من آمد و گفت تو پس از پیامبر (ص) سزاوارترین کس به این کار (خلافت) هستی و من حاضرم در زمینه ی خلافت تو رهبری گروههایت را در برابر هر کس که با تو مخالف است برعهده بگیرم، دستت را پیش آر تا با تو بیعت کنم». و این من بودم که از ترس ایجاد تفرقه بین مسلمین امتناع کردم...
22. نصربن مزاحم منقری، پیکار صفین، ص 663.
23. به گفته ی جرجی زیدان در مورد اخلاق و عادات این گروهها توجه کنیم. زمانی پس از نبرد صفین و قتل علی (ع)، احنف بن قیس تمیم که از سرداران جنگ صفین در رکاب علی (ع) بود به نزد معاویه آمد. معاویه به او گفت: به خدا سوگند هرگاه به یاد روز صفین می افتم سوزنی به قلبم فرو می رود. احنف جواب داد:‌به خدا سوگند دلهای ما پر از دشمنی با تو است و شمشیرهایی که با تو جنگیده ایم هنوز در دست ماست. تو اگر یک گام برداری ما صد گام برمی داریم و اگر تو پیاده به میدان روی آری ما دو اسبه به آنجا می تازیم. پس از آن احنف مجلس معاویه را ترک کرد و معاویه با کمال بردباری به سخنان او گوش داد. پس از پایان مجلس خواهر معاویه که از پشت پرده آن سخنان را شنیده بود، هنگامی که معاویه را تنها ملاقات کرد به او گفت:« ای امیرالمؤمنین این که بود که تو را تهدید کرد؟ معاویه گفت: این همان کسی است که اگر به خشم آید صد هزار نفر مردم تمیم برای او خشمناک می شوند و خودشان هم نمی دانند چرا به خشم آمده اند.» ن. ک. جرجی زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ترجمه ی علی جواهرکلام، امیرکبیر، تمدن 1373، ص 708.
24. ابن اثیر، الکامل، ج1، و نیز نهایة الارب، ج5، ص 223.
25. ه.ج. ولز: کلیات تاریخ، ج1، ص 776.
26.معاویه پیش از شهادت علی (ع) در اورشلیم- آخر مه 660م- رسماً به عنوان خلیفه ی اسلام از مردم بیعت گرفت. بدین ترتیب تا شهادت علی (ع) در 24 ژانویه 661م- در کوفه دولت اسلامی در شرق و غرب دارای دو خلیفه بود. خلیفه ی رسمی و خلیفه ی تحمیلی. ن.ک کارل بروکلمان. تاریخ ملل و دول اسلامی، ص 100.

منبع: فصلنامه ی فرهنگ اصفهان، شماره ی 24، تابستان 1381.